Discoverرواق / Ravaq
رواق / Ravaq
Author: Farzin Ranjbar
Subscribed: 533,065Played: 20,196,866Subscribe
Share
© Farzin Ranjbar
Description
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
128 Episodes
Reverse
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخنشناس نهای جان من خطا اين جاستسرم به دنيی و عقبی فرو نمیآيدتبارک الله از اين فتنهها که در سر ماستدر اندرون من خستهدل ندانم کيستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاستدلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرببنال هان که از اين پرده کار ما به نواستمرا به کار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظر من چنين خوشش آراستنخفتهام ز خيالی که میپزد دل منخمار صدشبه دارم شرابخانه کجاستچنين که صومعه آلوده شد ز خون دلمگرم به باده بشوييد حق به دست شماستاز آن به دير مغانم عزيز میدارندکه آتشی که نميرد، هميشه در دل ماستچه ساز بود که در پرده میزد آن مطربکه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواستندای عشق تو دوشم در اندرون دادندفضای سينه حافظ هنوز پر ز صداستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاستکه شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاستمست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و میبايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بیخردی وين چه خطاستبادهنوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم باده از خون رزان است نه از خون شماست اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود ور بود نيز چه شد مردم بیعيب کجاستحافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمینزد حکمش چه مجال سخن چون و چراستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشقکش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامتگر بیکار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بیخار کجاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا آمدن عيد مبارک بادتوان مواعيد که کردی مرواد از يادتدر شگفتم که در اين مدت ايام فراقبرگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل میدادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسيان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادتشکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادتچشم بد دور کز آن تفرقهات بازآوردطالع نامور و دولت مادرزادتحافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوحور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز مناند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداختبنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداختز شرم آن که به روی تو نسبتش کردندسمن به دست صبا خاک در دهان انداختبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداختمن از ورع می و مطرب نديدمی زين پيشهوای مغبچگانم در اين و آن انداختکنون به آب می لعل خرقه میشويمنصيبه ازل از خود نمیتوان انداختمگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در می مغان انداختجهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگی خواجه جهان انداختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابتهر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابتدور است سر آب در اين باديه هش دار تا غول بيابان نفريبد به سرابت اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي يا رب مکناد آفت ايام خرابت حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب
گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار
خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب
خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب
اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب
مي نمايد عکس مي در رنگ روي مهوشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب
بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب
گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
مي دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح يا اصحاب
مي چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام يا احباب
مي وزد از چمن نسيم بهشت
هان بنوشيد دم به دم مي ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بسته اند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
اين چنين موسمي عجب باشد
که ببندند ميکده به شتابلب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سينه هاي کباب
بر رخ ساقي پري پيکر
همچو حافظ بنوش باده ناب
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شماآب روي خوبي از چاه زنخدان شماعزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد يا برآيد چيست فرمان شماکس به دور نرگست طرفي نبست از عافيتبه که نفروشند مستوري به مستان شمابخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگرزان که زد بر ديده آبي روي رخشان شمابا صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ايبو که بويي بشنويم از خاک بستان شماعمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جمگر چه جام ما نشد پرمي به دوران شمادل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيدزينهار اي دوستان جان من و جان شماکي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوندخاطر مجموع ما زلف پريشان شمادور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذريکاندر اين ره کشته بسيارند قربان شمااي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگوکاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شماگر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيستبنده شاه شماييم و ثناخوان شمااي شهنشاه بلنداختر خدا را همتيتا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شمامي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگوروزي ما باد لعل شکرافشان شما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقي به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري
زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري
خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستي زمام ما
ترسم که صرفه اي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکي همي فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
درياي اخضر فلک و کشتي هلال
هستند غرق نعمت حاجي قوام ما
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دوش از مسجد سوي ميخانه میشد پير ماچيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ماما مريدان روي سوي قبله چون آريم چونروي سوي خانه خمار دارد پير مادر خرابات طريقت ما به هم منزل شويمکاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ماعقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش استعاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ماروي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير مابا دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبيآه آتشناک و سوز سينه شبگير ماتير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموشرحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
رونق عهد شباب است دگر بستان را
مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کني زندان را
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا برخيز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر مي بر کفم نه تا ز بر
برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدناميست نزد عاقلان
ما نمي خواهيم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود
کس نمي بينم ز خاص و عام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است
کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختي روز و شب
عاقبت روزي بيابي کام را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صوفي بيا که آينه صافيست جام راتا بنگري صفاي مي لعل فام راراز درون پرده ز رندان مست پرسکاين حال نيست زاهد عالي مقام راعنقا شکار کس نشود دام بازچينکان جا هميشه باد به دست است دام رادر بزم دور يک دو قدح درکش و برويعني طمع مدار وصال دوام رااي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيشپيرانه سر مکن هنري ننگ و نام رادر عيش نقد کوش که چون آبخور نماندآدم بهشت روضه دارالسلام راما را بر آستان تو بس حق خدمت استاي خواجه بازبين به ترحم غلام راحافظ مريد جام مي است اي صبا برووز بنده بندگي برسان شيخ جام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را
ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا
دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي
تو از اين چه سود داري که نمي کني مدارا
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه اي ده تو به حافظ سحرخيز
که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صفحهی یوتوب آقای اسدیدل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
اي صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزي تفقدي کن درويش بي نوا را
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي
کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيينه سکندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدي نکند طوطي شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل
که پرسشي نکني عندليب شيدا را
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را
چو با حبيب نشيني و باده پيمايي
به ياد دار محبان بادپيما را
جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
چرا باید وسط تفسیر حافظ از فیلسوف چینی بگید؟ توروخدا نکنید ، بذارین حافظ رو بریم جلو ، انتهای پادکست از چیزای دیگه بگید ممنون
بهترینه بهترین ها
یه سوالی برام پیش اومد که چرا فرزان توی تاکسی سعی نکرد بذاره زندگی شافل باشه و همون موسیقی خالتور پخش بشه؟
نمیشه برای ما منتشرش کنید؟ ماهم خیلی مشکل خواب داریم.
👌👌
امشب کمی هم صدای اهل دل رو شنیدیم … من برای شنیدن تائو لحظه شماری میکنم… دقت کردی توی تائو هم هستی؟ فرزانههههه 🤌🏻
فقط آواره ایم...👌
ما بزرگ نشدیم اما کودک هم نماندیم ما ما فقط آواره ایم. 👌🤌
خیلی، خیلی خوشحالم که دوباره با محتوای که میشه باهاش زندگی کرد مثل رواق، برگشتی . و چقد منتظر فعالیت جدیدت بودم/ بودیم. من رواق را نه تنها یک بار بلکه دو بار شنیده ام و نه تنها شنیده ام بلکه باهاش زندگی کرده ام. باید اعتراف کنم که خیلی از مسائل بعد از شنیدن پادکست رواق بود که بیشتر و بهتر متوجه شدم، و اینو مدیون رواق هستم و بناء هر بار و هر قدر که بشنوم برایم تازگی دارد. و ضمنا این کار جدید تان یعنی «صدای سخن عشق» چقدر حال ما را خوب میکند. مرسی که هستی و مرسی بابت تولید محتوای به این خوبی.
اسم پادکست رو دوست ندارم. شبیه واق واق میمونه ولی مطالب عالی هستند
برای دومین بار گوش میدهم و خیلی درس می گیرم. ممنونم. نیک از اتریش
دست بردید تو کار جهانااااا
غزل شماره ۶۶ که امیدوارم بهش برسیم تفسیر و تفصیل این غزله.. یک مصراع داره که نگین درخشانیه بر خاتم این غزل: لطیفهایست «نهانی» که عشق از او خیزد... اینجا هم میگه ندای عشق تو دوشم در «اندرون» دادند، در «اندرون» من خستهدل ندانم کیست.. این غزل بهراستی خارج از زمان و مکانه و حافظ در حالتی بوده ورای دنیا و عقبی... برای همین «سخن اهل دل» گفته.. برای همین هم مسیحیت هم زرتشتیت و هم ذکر «الله» رو در خودش جای داده.. افقی بود بس شگرف با چشماندازی به غایت غریب و ژرف... سپاس 🌱💫
غزلم غزلی بود🤍
اخر پادکست…🥲
مثالت مثال خیلی خوبیه💔
دمتون گرم آقاي فرزين من با عشق هر يه دونه اپيزودي گوش ميكنم
سلام آقای رنجبر اون موقع که رواح تموم شد من چند روز شوک بودم وهمش منتظر و بعد تصمیم گرفتم هر روز یک غزل حافظ رو بنویسم و بخوانم و معنی اون رو بدونم و خیلی برایم لذتبخش بود و این رو از لطف شما میدانم و از شما سپاسگزارم 🌹
موقع پیاده روی وقتی داشتم مثل همیشه صدای سخن عشق گوش میکردم یه لحظه به خودم اومدم دیدم از یکسال پیش که باهات آشنا شدم چقدر زندگیم عوض شده ، چقدر تو لحظات من حضور داشتی ، چقدر من رو به لحظه نزدیک کردی ، به خودم اومدم دیدم چقدر دوست دارم فرزان ، چقدر عجیبه که تاحالا ندیدمت ولی خیلی آشنایی خیلی. حس قدردانی و دوست داشتنی که بهت دارم در کلام نمیگنجه . خیلی دوست دارم ، خیلی قدردانتم ، مرسی فرزان❤️
براي بار دوم با تلنگري از يك رفيق قديمي اين صفحه ناتمام گذاشته را مجددا در اين روزهاي عدم قطعيت شروع مجدد از ابتدا مي كنم.