رادیو مرز ۷۲ - مراقب بیمار
Update: 2024-11-11
578
Description
روایت فاصلهای که مراقبت طولانی از بیمار به وجود میآورد
اسپانسر: ایزیلایف
موسیقی تیتراژ: گروه کلی
موسیقی متن:There's Something More - The Soundlings
عکس از Depuntillas
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
























حرفای مریم رو با تموم وجود درک میکنم،منمدرگیر همچین پروسه دردناکی هستم ،واقعا هیچ چیزی نمیتونه استرس و عذاب من مادرو کم کنه،گاهی حس میکنم دیگه قدرت ادامه ندارم ،از طرفی مجبورم بخاطر کمک به حفظ روحیه بچم ادامه بدم،وقتی کسی نیست که حتی یه غذا بیاره بیمارستان یا حتی لباستو بشوره و اطرافیان فقط در حد حرف زدن اونم حرفای سرسری ،تازه بهت میگن توقع نداشته باش،مریم جان تک تک حرفاتو دارم با گریه درک میکنم،با تفاوت اینکه پسر من۱۴ سالشه و اونم بعد از بیماریش دیگه زندگیش عوض شده و توی حساسترین دوره زندگیشه
در مورد هدیه و امیر علی،اولین مسیله و مهم ترینش اینه که هدیه در سنی نبوده که بخواد رضایت بده بابت پذیرفتن نقش مراقب و مراقبت کردن از بیمار،این یک تصمیم بین پدر و مادر بوده اما بیشترین بار رو حس میکنم هدیه برداشته،و زمان بیشتری بهش تحمیل شده(خواسته و ناخواسته)وگرنه که در ادامه بله عموما احساسات ممکنه غالب بشه و مراقب چه بخواد چه نخواد بپذیره ولی من فکر میکنم پدر و مادری که خودشون انتخاب کردن بچه ای رو با شرایطی که میدونستن میتونه سخت باشه به دنیا بیارن خودشون هم مسیولیت رو کامل باید میپذیرفتن،این وسط هدیه ناخواسته درگیر شرایطی شده که از اول هم میتونسته براش اتفاق نیفته.
هدیه جان مامان شما یک انسان خود خواه . به خاطر خودخواهی و تصمیم نادرستش به امیر علی ظلم بزرگی کرده
من یه دانشجوی مشاوره هستم و واقعا از این پادکست دارم یاد می گیرم. خیلی خیلی ممنونم. همین جا قول میدم درسم که تموم شد یک شری از روزهای هفته چلسات با هزینه کم داشته باشم برای افرادی که واقعا نیاز دارن به یک همراه تو شرایط بحران ولی کسی کنارشون نیست
از خانم میترا بوی آدمیت میآید....
مرضیه نازنین ممنون از همه تلاش و زحماتت، واقعا بی نظیره تمام پادکستهاتون🙏🙏🙏❤️🥰
من تجربه ی مراقبت از یه برادر بزرگتر که ام اس داشت و مادرم که سکته کرده بود و برادرم که مشکل نخاع داشت رو دارم خیلی برام ملموسه تجربه مریم که از پدرش مراقبت کرده بود .
من مدت یکسال از برادرم مراقبت کردم و ایشون فوت کرد و دو ماه آخر مرکز نگهداری گذاشتمش و بعد اونجا فوت شد من کاملا از طرف خانواده ترد شدم با یه بیمار و حتی کسی رو نداشتم کمک مالی کنه یا کار اداری رو انجام بده دکتر بردنش بیرون و تفریح و آشپزی کردن مدیریت داروهاش و انسولینش با خودمه تجربه ی خیلی سنگینی بود برام از خواهرم جیران که امریکا بود خواستم اگر خودت نیستی مشارکت مالی داشته باش ولی منو بلاک کرد بیمار من مشکل اعصاب روان هم داشت 😭😭😭روحش شاد تنهایی با دست خودم به خاک سپردمش
عجیبه
چقدر خانم ساناز با صداقت، شمرده و قشنگ حرف میزنن... من فعلا بخش اول هستم. ممنون از همه عزیزانی که تجربههاشونو به اشتراک گذاشتن و ممنون از شما مرضیه جان بابت این پادکست فوق العاده. اینکه آدم بتونه این همه تجربه نزیسته داشته باشه و پای کلام بقیه بنشینه و حتی مشکل خودشو از زبان های و زوایای دیگه بشنوه فوق العادس
از وقتی رادیو مرز رو گوش میدم تو هر اپیزود به من همه چی ربط داره و در زندگی من هست،مادر منم آلزایمر داره،پدرم بیماری کلیه و خواهر و برادرم رفتن دنبال زندگیشون و من با داشتن مریضی خودم باید مراقب پدر و مادر هم باشم.....همه چیز سخته و متاسفانه نمیشه با کسی صحبت کرد و انتظار درک داشت
خدا بهتون توان بده واقعا تجربه سختیه. میترا چقدر انرژی مثبت خوبی داشت.🥰
اسم پادکست رو به جای رادیو مرز بذاریم رادیو بغض، رادیو اشک. من کور شدم اینقدر سر تک تک اپیزودها گریه کردم. چقدر دوران و اوضاع برای بعضیا داره سخت میگذره😭😭😭😭
🙏🏼🙏🏼
مادرم درگیر سرطانه، سرطانش متاستازه و کلوستومی داره.نکته جالبی که متوجه شدم اینکه شاید خیلی از حرفهایی که ادما میزنن برای من عادی باشه برای یک مراقب دیگه وحشتناک باشه مثل اونخانومی که وقتی دیگران میگفتن کاری از دست ما برنمیاد ناراحت میشد . خواستم بگم ماهم قبلتر ها هیچ درکی از مراقب بیمار بودن نداشتیم و از انسانهایی که تابه حال تجربه اش نکردن تا ادبیات مراقب بودن رو یادبگیرن عبور کنید بگذارید در دنیای خودشون باقی بمونن دیر یا زود همه انسانهایی که عطوفتی دارند درگیر مراقبت از عزیزانشون میشن
پدر بزرگم ۲ سال بخاطر سکته قلبی زمینگیر شد، وقتی سکته کرد گفت منو بیمارستان نبرید، سالها با بیماریهای قلبی درگیر بود و حسابی خسته، وقتی تو خونه بود و رفت تو کما دیگه طاقت نیاوردیم! وقتی رسیدیم بیمارستان یه پرستار گفت چرا اوردیدش؟! ۲ هفته تو ای سی یو بود و با اکسیژن برگشت خونه تمام نیازهاش و تامین کردیم از فیزیوتراپ تا تخت مخصوص، مردی که تو خونه با کفش و کت شلوار میچرخید حالا هر روز باید پوشکشو عوض میشد و این تحقیر آمیز بود براش! گاهی ما رو شماتت میکرد برای زنده نگهداشتنش! روزهای سختی بود
فقط میتونم بگم خیلی خیلی سخته با تمام وجودم میتونم کلمه به کلمه حرفاشونو درک کنم و متوجه رنجی که کشیدن بشم .پدر منم دیالیز میشن و مام روزها و شبهای سختی رو میگذرونیم و فقط میشه گفت میگگذره ……….
من دقیقا ۴ ماه این تج به رو دارم با گوشت و خونم لمس میکنم. واقعا سخته، حتی اگر بدونی موقت و شاید چند ماه دیگه تموم میشهولی اینکه تو دیگه زندگی عادی رو از دست میدی و جی،هایی رو تجربه به میکنی که اصلا تصور نمیکردی کلا برا بقیه راه هم دچار مشکلت میکنه هرچند دیگه اون بیماری بره و بیمار خوب شده باشه. واقعا همش به خودم میگم چرا من،
یک فرد نادان (مادر امیر علی) با یک تصمیم اشتباه هم زندگی رو به کام خودش تلخ کرد، هم زندگی دوتا بچه رو تباه کرد. باعث تاسفه
در بهت گوش کردم و نتونستم تموم کنم... چون خودم یکساله درگیرم و ویران شدم